كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

كياناي مامان

سیزده..............به .............در

امروز داشتم تقویمو ورق میزدم دیدم ووووووووووووووووووااااااااااااااای فروردین تموم شدو من هنوز از همه روزای خوبش برات ننوشتم.....مخصوصا از سیزده بدر ...پس زود دست به کار نوشتن شدم پس حالا  ............... جونم برات بگه مثل هرسال روز سیزده بدر به اتفاق خانواده باباهوشنگ وخانواده آقاجونی که شامل خاله ها(تقریبا همه شون))ودایی بود ..(البته با این تفاوت که امسال آقاجونی نبود با عمو رفته بودن جاده چالوس ...)خوش به حالشون....خلاصه رفتیم یه پارک بزرگ وخلوت که به خاطر راحتی ماکه نی نی کوچیک داشتیم نزدیک خونه مون بود..اگه اغراق نباشه باید بگم خیلی خوش گذشت همه دورهم گفتیم وخندیدیم ومن توی دلم خدارو به خاطر داشتن یه خانواده همدل ومهر...
30 فروردين 1390

کنارم هستی.......

دختر نازم از وقتی این آهنگ رو شنیدم عاشقش شدم ..هروقت گوش میکنم یاد تو می افتم...پس مینویسم تا بماند یادگاری..... کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم میگم وای ....چقدر سرده میام دستاتو میگیرم یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم می دونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم روزاییکه حواسم نیست بگم(( خیلی دوستت دارم)) تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود آزاری کنارم هستی و انگار همین نزدیکی...
30 فروردين 1390

اگه تو نباشی........

حبه قند مامان سلام.. امروز توی اداره با همکارا یه حرفایی از بچه وبچه داری پیش اومد که باعث نوشتن این جملات شد حرفایی که باز منو انداخت توی گود احساساتو تا دلش خواست چرخوند... جونم برای گلم بگه هروقت تنها میشم ...اونوقتایی که تو خوابیدیو بابا کامرانم نیست با خودم میگم قبل از بدنیا اومدن کیانا ما چجوری زندگی میکردیم.....این سوالو بابا هم بارها از من پرسیده......اونوقتایی که چشمای انرژی بخش تورو  نداشتیم.......وقتی که صدای قشنگ ومهربونت خونمونو پر نمی کرد....اون زمونایی که دستای گرمت صورتمونو ناز نمی کرد...من وبابا چیکار میکردیم...مگه ميشه بدون مامان گفتن قشنگت زندگي كرد ..مگه ميشه از صبح توي اداره به اميد بودن با تو وشنيدن خنده هات تن...
28 فروردين 1390

چه خوش بی مهربونی سربه سر بی

هیچ دانی!!! نازنینم                  میتوانی...راحت اسرار سعادت را بدانی؟؟؟ رمز خوشبختی انسان نیست جز این......                   مهربانی                                مهربانی                       &nbs...
23 فروردين 1390

گزارش تصویری از کیانای عید هزارو سیصدونود

۱.... صبح اولين روز سال ميدوني كه امسال هفت سينو روي ميز عكسامون چيده بودم تا يه تنوعي باشه وموقع تحويل سال ياد همه عزيزامونم باشيم .....با يه كمي خلاقيت چيز بدي از كار در نيومد...تو هم تا روز اول حواست بهشون نبود ولي وقت گرفتن عكس كه رسيد تازه چشمت به ميز افتاد وبا اون لحن شيرينت دستتو دراز ميكرديو ميگفتي ...((بيده من..بيده من))خلاصه با كلي ادا واطوار تونستيم چندتا عكس خوشجل موشجل بگيريم....   ۲...... از يكساعت بعد ازگرفتن عكساي فوق ديدو بازديداي عيدو شروع كرديم   ۳...... اقوام ودوستان قدم روي چشم ما گذاشتن واومدن خونمون(راستي لباست توي عكس پايين يه كيمونوي خوشرنگه كه زن عموي مامان لطف كردندبهت عيدي دادند)...
20 فروردين 1390

فصل گل صنوبره

کیانای مامان..دختر عزیزتر از جونم در پانزدهمین روز از اولین ماه زیبای اولین فصل سال یکهزارو سیصدو نود خورشیدی برای تو گل خوشبوی وجودم مینویسم....امروز آغاز چهاردهمین ماه اومدن تو به زندگی ماست...تاریخی که هروقت میرسه برای ما هزاران خاطره رو زنده میکنه...تو مثل یه پیچک نرم ونازک هر لحظه روی دیوار زندگی ما در حال رشدی وما همه دلخوشیمون به همین قد کشیدنای گاه وبیگاه توئه.. غیر از اینا امروز بعد از دو هفته تعطیلات عید دوباره از دنیای مجازی دارم با تو حرف میزنم ..آخه تصمیم گرفتم توی ایام عید اصلا سراغ کامپیوتر نرم وفقط وفقط با تمام وجود در اختیار تو وبابایی باشم... امسال عید مثل همه سالا خوش گذشت با این تفاوت که یه دخمل ناز و خوش...
15 فروردين 1390

در آغاز فصلی نو .....برای دخترم

فرشته کوچیک من... امروز ۲۸ اسفند ماه یکهزارو سیصدو هشتادونه خورشیدیه ومن در پایان یک دهه از سال ودر اغاز دهه نهم از یک قرن با تو پاره ای وجودم حرف میزنم..... دلم میخواد برات از حال و هوای خودم توی عالم بچگی از عید وخاطره هاش بگم.....آخه توهم دیگه داری بزرگ میشی وصندوقچه خاطراتت پر میشه از این یادگاری ها....پس برات میگم تا تو هم بعدها وبعدها برای دخترت یا شاید پسرت بگی .....که این طنین صدای ما توی تاریخه از اون عیدای سالای بچگی اولین چیزی که یادم میاد آماده باش ما از لحظه سال تحویل برای پذیرایی از مهمونا بود....آخه میدونی آقاجونی بزرگ خانواده اس وما تقریبا سه چهار روز اول عید فقط خونه بودیم تا همه بیان ...
9 فروردين 1390
1